شکفته‌ام به تماشاي چشم شهلائي

شاعر : شهريار

که جز به چشم دلش نشکفد تماشائي شکفته‌ام به تماشاي چشم شهلائي
مگر به آينه پاکان سينه سينائي جمال پردگي جاودانه ننمايد
محيط نه فلکش زورقي به دريائي رواق چشم که يک انعکاس او آفاق
به چشم باز رود در شگفت ريائي دلي که غرق شود در شکوه اين دريا
به اسم عاشقم و اسم بي مسمائي به قدر خواستنم نيست تاب سوختنم
که جلوه مي‌کنداز هر سري به سودائي سواد زلف تو و سر جاودانه تست
که سر فرود نياورده‌ام به دنيائي به خاکپاي تو اي سرو برکشيده‌ي من
که سرسپارده بودم به سرو بالائي به زير سايه‌ي سروم به خاک بسپاريد
به شهر شيفتگان شهريار شيدائي صداي حافظ شيراز بشنوي که رسيد